::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم

به بخش عمومی ندای مشاور خوش آمدید.

12»
تعداد بازدید : 1947
نویسنده پیام
rahil72
آفلاین



ارسال‌ها: 10
عضویت: 24 /11 /1393
تشکر کرده: 2
تشکر شده: 3
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
سلام من 21 سالمه .. 5ساله با یه اقایی رابطه داشتم که هفت سال ازم بزرگتره .. خانوادم با ازدواجمون مخالف بودن .. تو این 5 سال خیلی سختی کشیدم تا اخرش راضی شدن.. روز بله برون دعوا شد و همه چی بهم خورد .. اقایی که من اینقدر تعریفشو به همه داده بودم سر یه موضوعی عصبی شد و جلو همه گفت من زمینو اسمون یکی شه دیگه این خانمو نمیخوام.. از اون شب دو هفته میگذره اما دست بردار نیست و پشیمون شده .. نمیتونم کارشو ببخشم از یه طرفم واقعا خورد شدم و نمیتونم انتخاب کنم... نمیدونم باید چی کار کنم... نمیتونم بگم نمیخوامت .. بعد 5 سال شهامتشو ندارم .. خیلی معذرت خواهی میکنه التماس میکنه.. اما ایا واقعا ما با هم اینده ای خواهیم داشت؟کمکم کنین وقعا تحت فشارم و خیلی افسرده شدم
جمعه 24 بهمن 1393 - 15:18
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
talebi
آفلاین



ارسال‌ها: 299
عضویت: 7 /3 /1393
تشکر کرده: 99
تشکر شده: 61
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 2
سلام بر شما
شما اطلاعات کافی در مورد خود و خواستگارتون و علل مشکلاتی که پیش اومده نداده اید و نمیشه تنها با یکی دو مورد سوء تفاهم یک ارتباط 7 ساله رو برهم زد. لذا باید خودتون با همدیگر مسائل رو بررسی و رفع نمائید و کسی نمی تواند بدون بررسی علل و زمینه های مشکل اخیر شما ،پیشنهادی برایتان داشته باشد.
افکار نو ، اندیشه متفاوت ، سلایق مختلف ، رمز پویایی انسان و اجتماع
جمعه 24 بهمن 1393 - 18:28
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
rahil72
آفلاین



ارسال‌ها: 10
عضویت: 24 /11 /1393
تشکر کرده: 2
تشکر شده: 3
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 3
سلام .. واقعیتش نمیشه یه رابطه 5 ساله رو تو ی چند جمله خلاصه کرد ... نمیدونم از کجا شروع کنم. زندگی سختی داشتم.. همیشه میدیدم با هم تفاهم نداریم اما کوتاه میومدم و علاقمو نمیتونستم نادیده بگیرم... با سر کار رفتن مشکل داشت میگفت من هم نوع خودمو بیشتر میشناسم ... نظر خودش بیشتر واسش مهم بود .. تو این رابطه دیگه وقتی کار من به گریه کردن میکشید کوتاه میومد .. اما فقط کوتاه میومد نه اینکه نظر منو قبول داشته باشه.. این اواخر که خانوادم راضی شده بودن به حرفام گوش نمیداد .. کلا وقتی واسم نداشت میگفت سرم شلوغه .. نمیخوام منکرش بشم واقعا هم سرش شلوغ بود .. همش استرش اشتم میترسیدم . اخرش هم به خاطر مهریه و خانواده خودش این وصلت بهم خورد .. نمیدونم لازمه ک جریان اون شبو تعریف کنم یا نه.. نمیدونم باید از کجا شروع کنم .. لطفا راهنماییم کنین
جمعه 24 بهمن 1393 - 23:27
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
rahil72
آفلاین



ارسال‌ها: 10
عضویت: 24 /11 /1393
تشکر کرده: 2
تشکر شده: 3
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 4
خانواده من از اولش راضی نبودن الان با اتفاقاتی که افتاده نمیدونم باید چیکار کنم.. همه بهم میگن شما بدرد هم نمیخورین .. تو خیلی از اون سر تری .. خوشبخت نمیشین... حرفای بقیه به کنار اونشب ابروی منو برد منو خورد کرد .. من واقعا نمیدونم اگه این وصلت بخواد جور شه به هر دلیلی ........نمیدونم .. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم . با اخلاقی که اونشب از خودش نشون داد که بخاطر یه سو تفاهم عصبی شد و کل مراسمو بهم زد با خورد کردن من...نمیدونم با همه اینا چطور هنوز اسرار داره به این وصلت و دست بردار نیست ... میدونم که تو خانوادم جایگاهی نداره همه میگن عصبیه ..حاضر جوابه .. و خیلی حرفای دیگه... با هر زنگی که میزنه به خانوادم یا هر پیغامی که به دوستام میده که بهم بگن تنم میلرزه و روحیمو بهم میریزه... لطفا بهم بگید از کجای زندگیم شروع کنم به گفتن که جواب و نتیجه کاملی برسم.. ممنون
جمعه 24 بهمن 1393 - 23:35
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
talebi
آفلاین



ارسال‌ها: 299
عضویت: 7 /3 /1393
تشکر کرده: 99
تشکر شده: 61
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 5
سلام مجدد
(تا همین حد توضیحتون برای دریافت نظر کلی بنده کفایت می کند و در بخش عمومی نمیشه به جزئیات پرداخت و اظهار نظر بنده نیز همینجا خاتمه می یابد و شما میتونید از همفکری سایر کاربران بهرمند شوید.)
عرضم به حضورتون که دریافت بنده از توضیح شما اینه که رابطه دوستی و علاقه و شاید بشه گفت عاشقانه شما در طی این 5 سال متاسفانه یکطرفه بوده و اصلاً عشقی در این وسط نبوده و واقعیت موجود وابستگی یکطرفه احساسی شما به طرف بوده و به این خاطر طرف نیز با اطلاع از این نقطه ضعف شما نظر و خواسته خودش رو بر شما تحمیل می کرده. در حالی که در عشق دو طرفه طرفین به خاطر همدیگر از خیلی چیزها و حتی جان خود می گذرند تا چه رسد به اینکه همدیگر را تحمل نکنند یا بخواهند همدیگر را تهدید و تحقیر کنند.
اگر با توجه به پختگی و رشد عقلی و احساسی الان خودتون و کمی واقع بینانه فکر کنید؛ شما از ابتدای رابطه 16 سال داشته اید و در اوج نیاز ها و غرایز طبیعی یک نوجوان نمیتونستید همه مولفه های عشق رو درک کنید و هر دو به خاطر نیاز عاطفی و کشش جنسی به هم گرایش پیدا کرده اید، بدون در نظر گرفتن سایر مولفه های عشق مثل تعهد و مسئولیت پذیری. لذا طبیعیه که احتمال سازگاری و هماهنگی شما در این وضعیت فعلی در حد خوش بینانه 50 درصد باشد نه صد درصد. یعنی درست مثل وضعیت دو فرد 21 ساله ای که بدون اینکه همدیگر را بشناسند به خواستگاری می آیند و حالا ممکن هست پس از بررسی طرفین 50 درصد احتمالش هست که این خواستگاری به وصلت منجر شود یا خیر.
پس به نظرم شما صرف نظر از تجارب و خاطرات گذشته الان باید به شکلی منطقی همراه با صبر و حوصله و در نظر گرفتن همه جوانب زندگی مشترک آینده(نه گذشته) و اینکه در این وصلت چه چیزی بدست می آورید و در قبالش یک عمر چه چیزهایی را از دست خواهید داد، تصمیم بگیرید.
در ضمن خودتون رو گول نزنید که انشاء الله طرف تغییر می کند و معجزه می شود و غیره. شما باید طرفتون رو با همین شرایط فعلی اش بپذیرید.
افکار نو ، اندیشه متفاوت ، سلایق مختلف ، رمز پویایی انسان و اجتماع
شنبه 25 بهمن 1393 - 08:55
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
1 کاربر از talebi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : rahil72 ,
rahil72
آفلاین



ارسال‌ها: 10
عضویت: 24 /11 /1393
تشکر کرده: 2
تشکر شده: 3
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 6
سلام.. ممنون از توضیحاتتون.. اما ایا با وجود اسرار این اقا برای با هم بودن و اینکه بدون من نمیتونه زندگی کنه باز هم میشه گفت این عشق یک طرفه بوده؟من به این موضوع فکر نمیکنم که دوسم نداره... فکر میکنم دوسم داره همه ام همینو میگن که خیلی دوست داره اما از نظر اخلاقی با هم تفاهم ندارین...همش فکر میکنم تحت فشاره و بعد همه چی درست میشه..... با تو جه به اتفاقات گذشته واقعا نمیدونم من با این وصلت خوشبخت میشم یا نه؟ من نمیدونم با چه رویی باید برم تو خانوادشون یا اون با چه رویی میخواد بیاد تو خانواده من ... بعد از اونشب که جلو همه فامیل قسم خورد که دیگه منو نمیخواد نمیدونم واقعا این وصلت خوشبینانه ست یا خیر؟.....از اینکه دوسم داره شک ندارم از اخلاقش میترسم .. انا با این وجود نمیتونم این رابطه رو در واقع احساساتمو نادیده بگیرم .. احساس میکنم خودمو گم کردم ...نمیتونم تصمیم بگیرم یا حرفی بزنم ... هنوز اسرار داره و التماس میکنه و میگه بخاطر اونشب از همه عذر خواهی میکنه اما واقعا میشه اونشبو نادیده گرفت ؟یا تو ذهن همه پاک بشه طوری که اتفاقی نیوفتاده؟... اینده داریم؟فکر میکنم با قبول این ازدواج باید از کل فامیلم دست بکشم چون هیچکس دوست نداره با یه ادم عصبی رفت و امد داشته باشه ... ایا واقعا ادمی که تو مراسم بله برون میاد جلو همه منو خورد میکنه و میگه نمیخواد منو ؟ارزش این کارو داره؟اونشب وقتی خواهرم دید که خیلی بحث میکنن رو مهریه و میخوان مهریه رو کم کنن ..که حتی خود داماد هم چونه میزد به خاطر مهریه .. خاواهرم ناراحت شدو رفت داماد و صدا کردو گفت هیچکس راضی نیست و همه ناراحتن و ما فرهنگامون با هم نمیخونه...اونم چون فکر کرده بود بهش توهین کرده و منظورش این بوده که اما از اونا سر تریم عصبانی شده بود و اروفته بود جلو همه اون حرفو زده بود ... اما من همش پیشش خودم میگم اون که میدونست خواهر من ناراضیه چرا به خاطر حرف خواهرم فکر حالو و روز منو نکرد و اون کارو کرد .. نمیدونم واقعا باید این حرفارو میزدم یا نه .. همه چی شب اخر به دست خودش خراب شد .. وقتی که تو اوج خوشحالی بودیم و میگفتیم این دوری تمام شده همه چیرو خراب کرد .. با فکر کردن بهش احساس نفس تنگی بهم دست میده .. لازمه که بگم اون اقا 8 سال از من بزرگتره.. اما خیلی احساسیه... نمیتونم تمام این قضایا رو بسنجم و تصمیم بگیرم.. بهم بگید اگه شما جای من بودید چه تصمیمی میگرفتید؟
شنبه 25 بهمن 1393 - 12:10
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
1 کاربر از rahil72 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : talebi ,
mahdieh
آفلاین



ارسال‌ها: 5
عضویت: 21 /11 /1393
تشکر شده: 4
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 7
با سلام من متن شما رو خوندم. قبل از هر چیزی سعی کنید آرامش خودتون رو حفظ کنید تا بتونید منطقی و بهتر فکر کنید. مطمئنا شب سختی رو گذروندین. از نظر من یک مرد زمانی میتونه یک دختر رو خوشبخت کنه که احترام گذاشتن به زن ( در وهله ی اول) و گذشت رو یاد گرفته باشه.هدف از ازدواج رسیدن به آرامشه نه اینکه یک نفر مدام بهت زور بگه و تنش ایجاد کنه.یک لحظه به آینده فکر کنید و خودتون رو همسر اون آقا بدونید و اینکه همش باید کوتاه بیایین و بالاخره به یه جایی میرسید که همیشه دلتون به حال خودتون میسوزه که چرا فقط من دارم کوتاه میام.و هیچ وقت خواست خدا رو تو این جور مسائل نادیده نگیرید.سعی کنید احساست رو کنار گذاشته و اتفاق اونشب رو ( هر چند که سخته ) نادیده بگیرید و ببینید شما آدمی هستید که بتونید باهاش کنار بیایین و خوشبخت بشین ؟ خودتون بیشتر از هر کسی میتونه بهتون کمک کنه تمام جنبه های شخصیت خودتون و طرف مقابل رو بسنجید.اگه عاقلانه و با چشم باز تصمیم بگیرید پشیمونی نداره.
پس اول آرامش _ منطق _ توکل به خدا
موفق باشید
شنبه 25 بهمن 1393 - 13:04
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
2 کاربر از mahdieh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : rahil72 , talebi ,
rahil72
آفلاین



ارسال‌ها: 10
عضویت: 24 /11 /1393
تشکر کرده: 2
تشکر شده: 3
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 8
سلام ..ممنون مهدیه جون.مشکل من اینه که اینقدر تو مشکلات غرق شدم که نمیتونم خودمو هیچ طوری تصور کنم... نمیتونم بسنجم .. یا تصمیم بگیرم ...تو فکر دانشگاه و خیلی چیزای دیگه ام هستم.... مشکلات من یکی دوتا نیست... من بزور خانوادمو راضی کرده بودم اما اخرش چیشد؟تمام حرفای منو که در موردش زده بودم زیر سوال برد .. از اینده میترسم.. با هر خبر یکه ازش میاد تنم میلرزه و ارامشم بهم میریزه .. میدونم شرایطمو نمیتونم تبه طور کامل توضیح بدم.. دلم میخواد ارامش داشته باشم اما نمیدونم چطور به این ارامش دستیابی پیدا کنم..خیلی سخته که این همه دوری رو تحمل کنی و اخرش اینطوری شه... حالا هرچقدرم التماس کنه هیچی مثل قبل نمیشه.. اون قبول نمیکنه که اشتباه کرده یعنی یجورایی هم قبول داره هم میخواد بقیه رو مقصر بدونه که اون تنها مقصر نبوده ... اما پیش خودم میگم هر کی ام مقصر باشه اون نباید این کارو با من میکرد جلو فامیلم... دیگه هیچ رویی واسم نمونده .. خیلی خجالت میکشم.. از طرفی توانایی گفتن جواب نه رو ندارم .. همشو واگذار کردم به خانوادم اما اونا هم با وجود اینکه ناراضین همش میگن دخترمون خودش نمیخواد .. جوری که انگار فقط من مهمم و اونا از این وصلت راضین.. یدونم که اون اقا دست بردار نیست و هر کاری میکنه که خانوادمو راضی کنه اما نمیدونم خودم باید چه تصمیمی بگیرم ...تو دو راهی گیر کردم ... شرایط خیلی سختی دارم
شنبه 25 بهمن 1393 - 13:18
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
mahdieh
آفلاین



ارسال‌ها: 5
عضویت: 21 /11 /1393
تشکر شده: 4
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 9
من درست متوجه نشدم شما دنبال یه راهکار برای بهبود شرایط فعلی هستین یا اینکه نگرانید که آیا با این آقا خوشبخت میشید یا نه ؟
ببینید تا زمانی که شما نخواین که اتفاقی نمیفته.من مشاوره بلد نیستم اما دوست داشتم نظرمو بگم.با خانواده مشورت کنید و اینکه شما مطمئنید که میتونید کنار بیایین ؟ لازمه ی یه ازدواج موفق و درست شناخت خودته.سعی کن واقع بینانه به قضیه نگاه کنی من صحبت های آقای طالبی رو خیلی قبول داشتم و اینو مطمن باشید که ما هیچ کس رو نمیتونیم تغییر بدیم و چیزهایی که تو وجود آدم نهادینه شده خیلی سخت تغییر میکنه. اگر شما شخصیتی داری که میتونی تحت سلطه یه مرد باشی و با این مسائل کنار بیای ادامه بده و تلاش کن.و یه چیز دیگه اینکه به نظرمن هیچی زورکی قشنگ نیست.اول ببین تو خودت میبینی که کناربیای و سعی کن اتفاق اون شب رو کمرنگ تر کنی.به آینده فکر کن که اصلا این شخصه مورد نظر شما هست یا اینکه 5 سال وابستگی رو با عشق و دوست داشتن اشتباه گرفتین
شنبه 25 بهمن 1393 - 14:05
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
1 کاربر از mahdieh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : talebi ,
rahil72
آفلاین



ارسال‌ها: 10
عضویت: 24 /11 /1393
تشکر کرده: 2
تشکر شده: 3
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 10
سلام .. من نمیدونم چه انتخابی داشته باشم ... از خانوادم دور هستم و میدونم اونا مخالفن با این وصلت .. میخوام خودمو با این قضایا وفق بدم اما نمیدونم چطور باید به خودم بفهمونم که ما بدرد هم نمیخوریم....چون ادمی هستم که فکر میکنم با هر شرایطی سازگارم ... اواقعا نمیدونم چطور افکار و احساساتمو بیان کنم.. در هر صورت ممنونم که تا همینجا کمکم کردین... فکر میکنم احتیاج به روانشناس دارم تا به خود باوری برسم... خیلی سردر گم و داغونم ...
یکشنبه 26 بهمن 1393 - 00:11
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
sevda
آفلاین



ارسال‌ها: 4
عضویت: 8 /10 /1393
تشکر کرده: 1
تشکر شده: 2
نمیتونم انتخاب کنم کدوم راه درسته و کدوم غلط؟
RE : 11
سلام.خوبی؟.منم شرایطم دقیقا مثل مال تو بود.با اینکه هیچکس راضی نبودو خودمم تردید داشتم اما باز با لجبازی تمام و اصرار عقدمون سر گرفت. اونم عصبی بود اولش معلوم نبود اما کم کم اون روی خودشو نشون داد حتی منو با فحاشی چند بار زده اما توان ول کردنشو نداشتم میگفتم درست میشه.آخرش دیدم اون درست بشو نیست خیلی آدم بد دهن و شکاکیه.منو میگرفت به مشت و لگد بعد هم به پام میوفتاد.تعادل روانی نداشت.هدفم از گفتن این حرفا این بود که از تجربه من استفاده کن و اونو برای همیشه از ذهنت پاک کن مثل من که این کارو انجام میدم.مطمئن باش کسی که جلو جمع تحقیرت کنه و جرات این کارو داشته باشه بازم از اون کارا میکنه.به حرف خانوادت و بزرگترات گوش بده اونا صلاحتو بیشتر از خودت تشخیص میدن تو درگیر احساسات شدی اما خودتو نباز.تو میتونی نذار مثل من شی.اگه باهاش ازدواج کنی باید چشم رو همه چیز ببندی و هر چیزی رو اون قبول داشت رو قبول کنی.میشی عروسکه دستش.دقت کنی هیچکس صلاح نمیدونه باهاش ازدواج کنی.به خدا توکل کن و ازش کمک بگیر.برا منم دعا کن.موفق باشی
سه شنبه 05 اسفند 1393 - 20:41
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
1 کاربر از sevda به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : talebi ,
12»



تازه سازي پاسخ ها



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح
گروه تلگرامی ندای مشاور: گروه تحول برای مشاهده لینک لطفا به صفحه اصلی سایت ندای مشاور مراجعه کنید. http://www.nmoshaver.ir/

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !