::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم

به بخش عمومی ندای مشاور خوش آمدید.

aachegini
آفلاین



ارسال‌ها: 1
عضویت: 13 /5 /1396
تفاوت selfباego
RE : 5
تفاوت ایگو (من) و خود (self)
تعریف و مفهوم‌پردازی «خود» دشوار است، زیرا گستره‌های معرفتی بسیاری مانند یزدان‌شناسی، روان‌شناسی و فلسفه، از دیدگاه‌ها و سطوح تحلیلی متفاوتی به آن می‌نگرند. به‌کارگیری روش‌های ویژه از سوی نظریه‌پردازان مختلف در برای بررسی و مشاهده افراد، دیدگاه‌های گوناگونی را رقم می‌زند و صورت‌بندی تعاریف گوناگونی از «خود» را سبب می‌شود
خود یک سازه ایستا و چندبعدی و بازنمایی درون­روانی آموزه‌های بین­فردی است. درحالی‌که من در کنش و واکنش با سازه‌های درون­روانی دیگر است، خود در همکنش با دیگران است. در ادبیات روان­ تحلیل­گری مفهوم خود در پیوند با مفاهیم دیگر، به‌ویژه من عنوان می‌شود، در دیدگاه فروید خود از پایه‌های دستگاه روانی نیست و تنها در بررسی‌های او روی خودشیفتگی و هنگامی‌که از عواطف، احساسات و عشق به خود و آگاهی از خود سخن می‌گوید عنوان شده است
فروید اهمیتی به تمییز میان من و خود نمی­داد. او واژه آلمانی Ich را به کار می­برد که از توضیحات داده‌شده درباره آن هم من و هم خود برداشت می­شود (کرنبرگ، ۲۰۰۴).
در دیدگاه آنا فروید . خود به‌عنوان خود جسمانی یا آگاهی بر جسم شخص، زودتر از من نمود می‌یابد، یعنی خود از دید تکوینی مقدم بر من و هنگامی است که فرد به خویشتن به‌عنوان کارگزاری که حس می‌کند و کار می‌کند و کنش دارد آگاهی یافته است. هارتمان نیز خود را مقدم بر من می‌داند و بر این باور است پیش از آن­که کودک بتواند سخن گفتن را آغاز کند به‌وسیله کنش‌وری­های حرکتی‌اش خودش را از دنیای بیرون جدا می‌کند. تمایز خود و محیط بیرون (در حوالی ۶ ماهگی) نخستین گام در راستای شکل‌گیری من است.
یونگ خود را در تقابل با من قرار می‌دهد. من جایگاه آگاهی است و خود مرکز ناخودآگاه. خود در نزد یونگ برجسته‌ترین بخش روح است. به باور یونگ روح یا روان آدمی ایستا نیست بلکه همواره در فرآیند دگرگونی و پویایی است. خود راهنمای درونی و من راهنمای بیرونی است.
من وابسته به گذشته و خود رو به آینده است. من منطقه‌ای عمل می‌کند و خود جهانی. خود برای همه عمر فکر می‌کند، پایان راه را می‌بیند. در جوانی، روی من تمرکز می‌کنیم و نگران نقاب اجتماعی‌مان هستیم. هنگامی‌که سن بالا می‌رود با عمق بیشتری روی خود تمرکز می‌کنیم و به مردم، به زندگی و به جهان هستی نزدیک‌تر می‌شویم (فوردهام، ۱۹۶۴).
من کم‌وبیش همسنگ خودآگاهی است. ایگو دربرگیرندۀ آگاهی ما از جهان بیرون و آگاهی ما از خویشتن است. یونگ من را خودآگاه محض می‌داند اما فروید بر این باور است که بخش کوچکی از من ناخودآگاه است که همان سازوکارهای دفاع روانی است. یونگ سازوکارهای دفاعی را می‌پذیرد اما کمتر از فروید روی آن‌ها پافشاری دارد و جایگاه کنش‌وری آن‌ها را هم در من نمی‌داند (فوردهام، ۱۹۶۴).
خود به‌عنوان یک کهن‌الگو یعنی کوشش ناخودآگاه ما برای مرکزیت، تمامیت و معنی. خود عبارت است از گنجایش ذاتی برای کلیت، گرایش درونی برای متوازن کردن و آشتی دادن جنبه‌های متضاد شخصیت. خود منتج به ایگو می‌شود که با واقعیت بیرونی سازش می‌کند و تااندازه‌ای به‌وسیله آن نمود می‌پذیرد. خود هنگام تولد وجود ندارد بلکه پس از سال‌ها آزمایش و خطا و حل تضادهای درونی است که کم‌کم تکامل می‌یابد. زیرا بایسته است پیش­از پدید آمدن خود، همه بخش­های شخصیت به تکامل و تفرد رسیده باشند (فوردهام، ۱۹۶۴).
ملانی­ کلاین ایگو را مقدم بر خود می‌داند بااین‌وجود، خود همه شخصیت را در­بر می‌گیرد تا جایی که من و نهاد را هم در برمی‌گیرد. وینی­کات (۱۹۶۲) نیز من را مقدم بر خود می‌داند و بر این باور است هنگامی‌که من رشد می‌کند و گسترش می‌یابد به خود مبدل می‌گردد.
کوهوت (به نقل از محسنی، ۱۳۸۳)، در مقایسه با دیگر روان­ت حلیل­گرها، تعریفی مستقل‌تر و روشن‌تر از خود ارائه می‌دهد. برای روانشناسان خود، سازه خود نقش شایانی در درک رفتار آدمی دارد و آن را به‌عنوان احساس بی‌واسطه بودن در نظر می‌گیرند. (استافریس و اوانس، ۲۰۰۴).
کوهوت این واژگان را در نوشته‌های خود به‌گونه‌ای متفاوت به کار برد. او دو تعریف محدود و گسترده از خود عرضه کرد. در تعریف محدود، خود همچون ساختار معینی از ذهن یا شخصیت، همچون گونه‌ای بازنمایی در من معرفی می‌شد. کوهوت بیشتر خود را در معنای گسترده آن به کار می‌برد، به معنای «محور جهان روان‌شناختی فرد».
خود در نظر کوهوت (به نقل از سنت کلر، ۲۰۰۰؛ ترجمه طهماسب و علی­آقایی، ۱۳۸۶ ) تنها یک مفهوم نبود بلکه او خود را به معنایی گسترده و در چارچوب آگاهی و تجربه فردی تعریف می‌کرد؛ خود واحدی است که یکپارچگی مکانی و ماندگاری زمانی داشته و جایگاه نوآوری و گیرنده تأثرات است. به‌این‌ترتیب خود جایگاه روابط فرد و کارگزار پویایی است که کارکردهای روانی و رفتاری فراوانی بر عهده دارد که از دیرباز به ایگو منسوب بوده‌اند. به‌کارگیری مفهوم خود سبب شد کوهوت در نوشته‌هایش کمتر به مفهوم ایگو اشاره کند.
هارتمن میان خود به‌مثابه فردیت شخص و ایگو (من) به‌مثابه یکی از ساختارهای فرعی شخصیت تمایز قائل شد (سنت کلر، ۲۰۰۰؛ ترجمه طهماسب و علی­آقایی، ۱۳۸۶ ). « برخی روان­شناسان من، روابط موضوعی را یکی از کارکردهای بنیادینی می‌دانند که به‌وسیله دستگاه رده بالاتر «خود» انجام می‌شود. بر این پایه آن‌ها روابط موضوعی را نه از آنِ یک عامل روانی ویژه (من) بلکه وابسته به همه آن‌ها در کل می‌دانند. هر رابطه موضوعی نه بین نهاد و موضوع‌ها و من و موضوع‌ها، بلکه بین «خود» و موضوع‌هایش شکل می‌گیرد ما می‌توانیم خودمان را نزد خویش بازنمایی کنیم، اگرچه این من است که کارکرد درونی بازنمایی خود را بردوش دارد. پس «خود» ممکن است بازنمایی یک فرد باشد. این بازنمایی خود، همانند بازنمایی یک جستار است و در سطح مفهومی متفاوتی نسبت به «خود» در مقام شخص یا مسند تجربه قرار دارد»
«خود» در مقایسه با اصطلاح من، در سطح مفهوم متفاوتی است. فرد تماشاگر نمی‌تواند مستقیماً ایگو را ببیند زیرا ایگو مفهومی انتزاعی است که تنها در نوشته‌های روان­شناسان دیده می‌شود. من همچون گونه‌ای سازمان دهنده کارکردهای روانی مفهوم‌پردازی شده است و می‌تواند در تجلیات کارکردهایی مانند تفکر و قضاوت دیده شود. «خود» در چندین معنا به کار می‌رود؛ در گسترده‌ترین معنا این واژه به کلیت سوژه در تقابل با جهان پیرامونی موضوع‌ها دلالت دارد. «خود» عبارت است از تجربه اساسی و بنیادی ما از خودمان به‌سان یک شخص. «خود» را می‌توان سازمان فراگیری دانست که همه عوامل روانی از جمله من را در سطح مفهوم بالاتری یکپارچه می‌کند (روان راهنما)
جمعه 13 مرداد 1396 - 16:53
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



تازه سازي پاسخ ها
پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح
گروه تلگرامی ندای مشاور: گروه تحول برای مشاهده لینک لطفا به صفحه اصلی سایت ندای مشاور مراجعه کنید. http://www.nmoshaver.ir/

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !