چگونه میتوانید اعتماد به نفستان را بالا ببرید؟
ذهن کیوان وقتی مشغول انجام تکالیف مدرسه است مدام سرگردان است. با خود فکر میکند، "محال است که در این امتحان را بتوانم خوب بدهم"، "حق با پدرم است، من درست مثل اونم—هیچوقت نمیتوانم آدم موفقی شوم." بعد به بدن خود نگاه میکند و فکر میکند که چقدر پاهایش لاغر هستند. با خود میگوید، "اَه مطمئنم که مربی فوتبال وقتی ببیند که چقدر لاغرم نمیگذارد که در تیم بازی کنم."
مهرداد هم برای همان امتحان مشغول درس خواندن است و او هم خیلی به موضوع آن درس علاقهمند نیست. اما شباهت این دو نفر فقط به همین منتهی میشود. مهرداد دیدگاه کاملاً متفاوتی دارد. او با خود فکر میکند، "خوب، باز هم ریاضی. چقدر بد. خوب است که حداقل در درسی که خیلی دوست دارم، فیزیک، موفقم." و وقتی مهرداد به ظاهر خود فکر میکند، دیدگاه بسیار مثبتتری نسبت به کیوان دارد. بااینکه از کیوان کوتاهتر و لاغرتراست اما آنقدرها از اندام خود انتقاد نمیکند و با خود فکر میکند، "درست است که لاغرم اما خیلی خوب میتوانم بدوم و میتوانم برای تیم فوتبال مدرسه خیلی مفید باشم."